بی صدا فریــــــــاد کن
رفته بودیم که دور از نگاه دیگران ، ساعتی را با سرگردانی یک عشق بی پناه ، زیر روشنایی مات ماه گردش کنیم . آسمان کاملا صاف بود اما پاره ای ابر سیاه ، صورت نازنین ماه را در سیاهی خود ناپدید میکرد . گفتم : آسمان به این صافی ، معلوم نیست این ابر سیاه از گریبان ما چه میخواهد ...؟!! اشاره به ابر کرد ، آهی کشید و گفت : آن ...؟؟ آن ابر نیست ، عصاره است ...!! عصاره ی ناله های عشاق واقعی ... روی ماه را پوشانیده است تا ماه شاهد عشق دروغ من و تو نباشد ....!!!
از غم عشق چه میباید کرد ؟؟؟؟ به دمی دیداری میتوان راضی شد ، به تمنای نگاهی میتوان تشنه ی جان بازی شد . میتوان دل خوش کرد به کلامی که شنید . از دو خط نامه ی سرد میتوان داغ شد و شعله کشید . از جهنم گذری کرد و گذشت ، به گذرگاه رسید ، به گذرگاه تباهی به جنون ، وزین فریاد زد فریاد .....!!!!!! ای عاشق در انتظار چه نشستی ؟؟؟؟؟؟ در انتظار بادهای پاییزی ، باران های بهاری ، برگهای زرد و یا شکوفه های ارغوانی ؟در انتظار کدامی؟؟؟ انتظار بیهودست.... پنجره را باز کن ، جدار را بشکن و غبار را بشوی و خاطره ها را به خاطره ها بسپار... تا پایان ، پایان ها مانده است ....! این است زندگی ،این است روزگار ...!!!! اگر می دانستی که چقدر دوستت دارم سکوت را فراموش می کردی تو همان همای بخت منی کز دیار دور پرپر زنان به کلبه ی من پر کشیدی گرمترین بوسه هایت را نصیب کسی کن که در سرد ترین لحظه ها به یاد توست ..... من برای سالها می نویسم. سالها بعد که چشمان تو عاشق می شوند و... افسوس قصهء مادر بزرگ درست بودو همیشه یکی بود و یکی نبوددد.....
تمامی ذرات وجودت عشق را فریاد می کرد
اگر می دانستی که چقدر دوستت دارم چشمهایم را می شستی
و اشکهایم را با دستان عاشقت به باد می دادی
اگر می دانستی که چقدر دوستت دارم نگاهت را تا ابد بر من می دوختی
تا من بر سکوت نگاه تو
رازهای یک عشق زمینی را با خود به عرش خداوند ببرم
ای کاش می دانستی
اگر می دانستی که چقدر دوستت دارم هرگز قلبم را نمی شکستی
گر چه خانه ی شیطان شایسته ی ویرانی است
اگر می دانستی که چقدر دوستت دارم لحظه ای مرا نمی آزردی
که این غریبه ی تنها , جز نگاه معصومت پنجره ای
و جز عشقت بهانه ای برای زیستن ندارد
ای کاش می دانستی
اگر می دانستی که چقدر دوستت دارم همه چیز را فدایم می کردی
همه آن چیز ها که یک عمر بخاطرش رنج کشیده ای
و سال ها برایش گریسته ای
اگر می دانستی که چقدر دوستت دارم
همه آن چیز ها که در بندت کشیده رها می کردی
غرورت را ...... قلبت را ...... حرفت را
اگر می دانستی که چقدر دوستت دارم
دوستم می داشتی
همچون عشق که عاشقانش را دوست می دارد
کاش می دانستی که چقدر دوستت دارم
و مرا از این عذاب رها می کردی
ای کاش تمام اینها را می دانستی
قالب جدید وبلاگ پیجک دات نت |