بی صدا فریــــــــاد کن
تو را گریه کردم تا دیگر در قاموس چشمانم نباشی تا دیگر یادم دلت را عذاب ندهد ولی سوزش دلم می گوید : تو هنوز در کنج این ویرانه جا داری چرا نمی توانم تو را از یاد تنهایی هایم پاک کنم ؟ چرا نمی توانم غم صدایت را در گوش باد پراکنده کنم ........... به باد صبا گفتم حال تو را برایم بپرسد پرسید و آمد غمگین و دل شکسته کنار پیچک یادت نشست نگاهش کردم و گفت :خوش است بدون تو و یاد تو و حالا دلم خوش است به خبر خوش بودن تو ......راستی برگه خداحافظ تو را قاب کردم و در پنجره ی خیس چشمانم آویختم زیباترین و تلخ ترین هدیه روز تولدم زجر آورترین خاطره روزهای با هم بودن
نوشته شده در جمعه 86/6/30ساعت
2:36 عصر توسط سارا نظرات ( )
قالب جدید وبلاگ پیجک دات نت |