بی صدا فریــــــــاد کن
برگها میریزند عشق را میکشند روی سنگ از عشق می نویسم
آب هم می گذرد
ابرها میگذرند
قلبها را میگردند
روی چوب عشق را حک میکنم
باد می آید
سنک را می ساید
چوب را میشکند
و شکسته هایش را می سوزاند
عشق در آتش جان می کیرد
روی آتش هم آب مریزند
عشق خاکستر شده را جمع میکنم و آن را درون کوزه ای میریزم
و آن را درون جانم می گذارم
مرا می گردند
عشق را پیدا نمی کنند
بنابر این جانم را میگیرند!!!!...
نوشته شده در چهارشنبه 86/2/5ساعت
10:28 صبح توسط سارا نظرات ( )
قالب جدید وبلاگ پیجک دات نت |