بی صدا فریــــــــاد کن
هرگز به دستش ساعت نمی بست روزی از او پرسیدم پس چه گونه است که همیشه سر ساعت به وعده می آیی؟ گفت: ساعت را از خورشید میپرسم پرسیدم: روزهای بارانی چه طور؟ گفت: روزهای بارانی همه ی ساعت ها ساعت عشق است! -راست می گفت یادم آمد که روزهای بارانی او همیشه خیس بود تو را گریه کردم تا دیگر در قاموس چشمانم نباشی تا دیگر یادم دلت را عذاب ندهد ولی سوزش دلم می گوید : تو هنوز در کنج این ویرانه جا داری چرا نمی توانم تو را از یاد تنهایی هایم پاک کنم ؟ چرا نمی توانم غم صدایت را در گوش باد پراکنده کنم ........... به باد صبا گفتم حال تو را برایم بپرسد پرسید و آمد غمگین و دل شکسته کنار پیچک یادت نشست نگاهش کردم و گفت :خوش است بدون تو و یاد تو و حالا دلم خوش است به خبر خوش بودن تو ......راستی برگه خداحافظ تو را قاب کردم و در پنجره ی خیس چشمانم آویختم زیباترین و تلخ ترین هدیه روز تولدم زجر آورترین خاطره روزهای با هم بودن محبوبم.اشک هایت را پاک کن!زیرا عشقی که چشمان ما را گشوده و ما را خادم خویش ساخته موهبت صبوری و شکیبایی را نیز به ما ارزانی می دارد. اشک هایت را پاک کن و آرام بگیر زیرا ما با عشق میثاق بسته ایم و برای آن عشق است که رنج نداری تلخی بی نوایی و درد جدایی راتاب می آوریم. هنگامی که عشق به شما اشارتی کرد از پی اش بروید
هر چند راهش سخت و نا هموار باشد.
هنگامی که با بالهایش شما را در بر می گیرد تسلیمش شوید
گرچه ممکن است تیغ نهفته در میان پرهایش مجروهتان کند.
وقتی با شما سخن میگوید باورش کنید
گرچه ممکن است صدایش رویاهایتان راپراکنده سازد همان گونه که باد شمال باغ را بی بر می کند.
زیرا عشق همانگونه که تاج بر سرتان می گذارد به صلیبتان میکشد.
همانگونه که شما را می پروراند شاخ و برگتان را هرس میکند.
همانگونه که از قامتتان بالا میرود و نازکترین شاخه هاتان را که در آفتاب می لرزند نوازش میکند به زمین فرو میرود و ریشه هاتان را که به خاک چسبیده است میلرزاند.
عشق شما را همچون بافه های گندم برای خود دسته میکند میکوبدتان تا برهنه تان کند.
سپس غربالتان میکند تا از کاه جداتان کند.
آسیابتان میکند تا سپید شوید.
ورزتان میدهد تا نرم شوید.
آنگاه شما را به آتش مقدس خود می سپارد تا برای ضیافت مقدس خداوند نانی مقدس شوید
قالب جدید وبلاگ پیجک دات نت |